مرحله سوم عملیات کربلای پنج (شلمچه)، گردان ما ماموریت داشت یک چهار راه رو بگیره، شب موفق شدیم با درایت و فرماندهی حاج حسین خرازی و شجاعت بی نظیر بچه ها چهار راه رو تصرف کنیم. اما با روشن شدن هوا نوبت پاتک عراقی ها بود برای باز پس گیری. نمی تونم بگم چه اتفاقی افتاد، فقط می گم جهنمی از آتیش رو سرمون درست شده بود! عراقی ها با هر سلاحی که داشتند ما رو زیر آتش گرفته بودند. دشمن موفق شد تو بعضی از محورها کمی پیشروی کنه و نزدیکای ساعت ده صبح تقریبا ما محاصره شدیم. از همه طرف گلوله بود که بچه ها رو به خاک و خون می کشید.
اما حکایت سمت چپ ما از داخل نخلستان ها چیزه دیگه ای بود. تانک های عراقی با شلیک گلوله های مستقیم داشتند خاکریز ما رو درو می کردند. هیچ جان پناهی نداشتیم. با سرنیزه یه گودال کنده بودیم و خودمون رو توش جا داده بودیم. تویوتاهای تدارکات و مهمات ما یکی پس از دیگری آتیش می گرفت. عراقی ها حتی به آمبولانس مجروحین هم رحم نمی کردند.
لحظه لحظه صدای فریادی بلند، خبر از پرواز عبدی از عبید صالح خدا رو می داد. به تعبیر بچه ها خط زمین گیر شده بود. کسی جرات نداشت سرش رو بلند کنه و به سمت عراقی ها شلیک کنه. صدای شلیک تانکهای عراقی خیلی نزدیک شده بود. یکی باید کاری می کرد و این جو حاکم بر خط رو می شکست، که فریاد الله اکبرِ بلندِ یک نفر، توجه همه رو به خودش جلب کرد.
آقا جواد تمام قد رو سر خاکریز ایستاده بود و آرپی جی هفت رو شونش، داشت تانک رو هدف می گرفت ،چنان شور و حالی تو خط حاکم شد که انگار تمام ملائک خدا همراه جواد الله اکبر می گفتند. دومین تانک، سومین،....بچه ها با کار جواد روحیه عجیبی گرفته بودند و مثه عزرائیل رو سر عراقی ها ریخته بودند! اما طولی نکشید صدای جواد خاموش شد. گلوله ای شهید جواد کبیری رو مهمون عرشیان کرد.
به خاک افتادن جواد خط ما رو احیا کرد. عراقی ها دیگه چاره ای نداشتند جز عقب نشینی.
شادی روح آقا جواد و همه بچه های کربلای پنج صلوات.
اما حکایت سمت چپ ما از داخل نخلستان ها چیزه دیگه ای بود. تانک های عراقی با شلیک گلوله های مستقیم داشتند خاکریز ما رو درو می کردند. هیچ جان پناهی نداشتیم. با سرنیزه یه گودال کنده بودیم و خودمون رو توش جا داده بودیم. تویوتاهای تدارکات و مهمات ما یکی پس از دیگری آتیش می گرفت. عراقی ها حتی به آمبولانس مجروحین هم رحم نمی کردند.
لحظه لحظه صدای فریادی بلند، خبر از پرواز عبدی از عبید صالح خدا رو می داد. به تعبیر بچه ها خط زمین گیر شده بود. کسی جرات نداشت سرش رو بلند کنه و به سمت عراقی ها شلیک کنه. صدای شلیک تانکهای عراقی خیلی نزدیک شده بود. یکی باید کاری می کرد و این جو حاکم بر خط رو می شکست، که فریاد الله اکبرِ بلندِ یک نفر، توجه همه رو به خودش جلب کرد.
آقا جواد تمام قد رو سر خاکریز ایستاده بود و آرپی جی هفت رو شونش، داشت تانک رو هدف می گرفت ،چنان شور و حالی تو خط حاکم شد که انگار تمام ملائک خدا همراه جواد الله اکبر می گفتند. دومین تانک، سومین،....بچه ها با کار جواد روحیه عجیبی گرفته بودند و مثه عزرائیل رو سر عراقی ها ریخته بودند! اما طولی نکشید صدای جواد خاموش شد. گلوله ای شهید جواد کبیری رو مهمون عرشیان کرد.
به خاک افتادن جواد خط ما رو احیا کرد. عراقی ها دیگه چاره ای نداشتند جز عقب نشینی.
شادی روح آقا جواد و همه بچه های کربلای پنج صلوات.
آواره دشت جنون ::: چهارشنبه 87/1/14::: ساعت 12:0 عصر
نظرات دیگران: نظر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 102
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :120987
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :120987
>>اوقات شرعی <<
>> درباره خودم <<
>> پیوندهای روزانه <<
^آخرین عکس از گالری وبلاگ^
>>آرشیو شده ها<<
>>سردر سنگر<<
>>لینک دوستان<<
>>لوگوی دوستان<<
>>صدای آشنا<<
لبخند بزن رزمنده! برای دیدن لبخندها بر روی یکی از دایره های موجود کلیک کنید |
>>اشتراک در خبرنامه<<
|